پدر و پسر

بر الوالدین احسانا

پدر و پسر

بر الوالدین احسانا

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محبت» ثبت شده است

یک روز دو دوست با هم و با پای پیاده  از جاده ای در بیابان عبور می کردند.بعد از چند ساعت سر موضوعی با هم اختلاف پیدا کرده و به مشاجره پرداختند.وقتی که مشاجره آنها بالا گرفت ناگهان یکی از دو دوست به صورت دوست دیگرش سیلی محکمی زد .بعد از این ماجرا آن دوستی که سیلی خورده بود بر روی شنهای بیابان نوشت :

امروز بهترین دوستم به من سیلی زد.

سپس به راه خود ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند.چون خیلی خسته بودندتصمیم گرفتند که همانجا مدتی در کنار برکه به استراحت بپردازند.

ناگهان پای آن دوستی که سیلی خورده بود لغزید و به برکه افتاد.

کم کم او داشت غرق می شد که دوستش دستش را گرفت و او را نجات داد .بعد از این ماجرا او بر روی صخره ای که در کنار برکه بود این جمله را حک کرد:

امروز بهترین دوستم مرا از مرگ نجات داد.

بعد از آن ماجرا دوستش پرسید این چه کاری بود که تو کردی ؟

وقتی سیلی خوردی روی شنها آن جمله را نوشتی و الان این جمله را روی سنگ حک کردی ؟

دوستش جواب داد وقتی دلمان از کسی آزرده می شود باید آن را روی شنها بنویسیم تا بادهای بخشش آن را با خود ببرد. ولی وقتی کسی به ما خوبی می کند باید آن را روی سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آنرا به فراموشی بسپارد.



بیگانه شدی دوست ...


حرفی و حدیثی و کلامی بفرست....


ما را نه در این غمکده عمری با قیست.....


تا خرده نفسی هست ، پیامی بفرست.....






غربت را نباید در شهری غریب یا در گم شدن لحظه های آشنا جستجو کرد"
.
.
.
.
.
.
.
.
"هرگاه عزیزت نگاهش را به دیگری تعارف کرد آنگاه تو غریبی">>>>>>>>>>>>



فرق است بین دوست داشتن و داشتن دوست

دوست داشتن امری لحظه ایست

ولی داشتن دوست استمرار لحظه های دوست داشتن است . . .